سایت عاشقانه
دلنوشته های آرش آریایی
داستان عاشقانه همکلاسی


 

وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود
 
که کنارم نشسته بود و همیشه من رو "داداشی" صدا می کرد.
 
 خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من
 
باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.
 
داستان کوتاه عاشقانه دختر نابینا


 

از بد روزگار دخترکی نابینا عاشق پسری می شود

که او هم دخترک را با وجود معلولیتش دوست می دارد.

دخترک همیشه به پسر می گفت اگه من بینا بودم

می فهمیدی که چقدر تو را دوست دارم،

اتفاقا فردی پیدا می شود

و دو چشم خود را به دخترک نابینا هدیه می کند.

بعد از بینا شدن دخترک می بیند که پسر هم نابیناست و او را ترک می کند،

پسرک داستان عاشقانه ما در پاسخ به این حرکت دختر به او می گوید

برو اما مراقب چشم هایم باش!!!

... واسه همیشه خدافظ ...!


همیشه در حالی که...

یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!

یه عالمه اشک توی چشماته!

یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...

باید بگی : خب دیگه... واسه همیشه خدافظ ...!

یک روز !!



یک روز می رسد...

یک ملافه سفید پایان می دهد...

به من...

به شیطنت هایم...

به بازیگوشی هایم...

 

 

به خنده های بلندم..

. روزی که همه با دیدن عکسم بغض می کنند و می گویند: 

دیوانه دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده...

 


SEO Reports for asheqane.ir
تعداد صفحات 352 صفحه قبل 1 ... 49 50 51 52 53 ... 352 صفحه بعد