سایت عاشقانه
دلنوشته های آرش آریایی
داستان کوتاه پیر مرد و دختر


 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛

روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی

دخترک کمی آن طرف تر

بر روی نیمکت چوبی در کنار پیرمرد نشسته بود

و رو به آب نمای سنگی گریه می کرد .

پیرمرد از دخترک پرسید :

ناراحتی؟

نه

مطمئنی ؟

نه

چرا داری گریه می کنی ؟

ادامه مطلب ادامه داستان

 

بغضم گرفته


 بغضم گرفته وقتشه ببارم چه بی هوا هوای گریه دارم

باز کاغزم باتو خط خطی شد به خدا این حس حال دوست ندارم

باز دور پنجره قفس کشیدم دوباره عطرت رو نفس کشیدم

قلم تو دست من پر از سکوت... دوباره از ترانه دست کشیدم

باز خاطرات تو همین حوالیه حالم همین و یه چند سالیه

جایه تو خالیه

اس ام اس

زرد


اس ام اس

پاییز


دلم پاییز می خواهد...

ترجیحا؛

ﻣﻬـــــــــــــﺮ ﻣﺎﻩ.....

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫــــــــﻢ ﺑﺒﺎﺭﺩ.....

ﺗﻨﻬــــــــــــــــــﺎﯾﯽ....

ﺩﻟـــــﻢ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ

ﻣﯿﺨـــــــــــﻮﺍﻫﺪ

ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﺟﺎﯾـــــــﯽ

ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬــــــــﺎ....

ﺗﺎ ﺍﻭﺝ ﻟﻤـﺲ

ﺭﻧﮓ ﺑـــﺮﮔﻬﺎ.....

ﻫﻤـــــﯿﻦ

نه نمیدانی!


نـــه نمیــــدانــــی!

هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد

پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،

در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!

نـــه نمیــــدانــــی!

هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد

ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام

چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!


SEO Reports for asheqane.ir
تعداد صفحات 352 صفحه قبل 1 ... 46 47 48 49 50 ... 352 صفحه بعد