سایت عاشقانه
دلنوشته های آرش آریایی
... عشق ، ثروت ، موفقیت ؟؟؟


زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید

تڪیـﮧ گـآه


تڪیـﮧ گـآهَم بآش ! 


میخـوآهَم سَنگـینی نِگـآه ایـن مَرבُمِ حَسـوב شَهـر رـآ

  

تـو هـَم حـِس کنـی

 

ایـن مَرבُم نمیتَـوآننـَב ببیننَـב

 

בست هآیِمـآن تـآ این اَنـدآزه بِہم می آینـב !

بــوســه ی عــشق


سرش پایینه و سرگرم کارشه

صداش میکنم

بر میگرده سمتم

- جونم ؟!

- یه چیزی بگم ؟!

- یه چیزی نه شما صد تا چیز بگو خانومم ؟!

- میشه بخندی ؟!

با تعجب از حرفم به خنده میفته ...

- واسه چی اینو گفتی الان ؟!

- آخه میدونی ؟!

- چیو ؟!

- " تو که می خندی انگاری منو خوشبختی میبوسه "

قهقهه میزنه و همونجور که داره میاد سمتم میگه :

- آهااااااای ؟! جز من یکی دیگه خیلی بیجا میکنه عشقمو ببوسه ...

وایسا بینم ...

یاد تو


 

دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست


گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
 

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
 

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست...
 
 
 
 
 
 
 
 

SEO Reports for asheqane.ir


تعداد صفحات 352 صفحه قبل 1 ... 272 273 274 275 276 ... 352 صفحه بعد