غصه مــــرا خورد…
وقتی دیدم
دست به سینه ایستادی…!
تمام راه را
برای
اغوشــــــت
دویـــــــــده بودم …
معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت را بخواند
پسرک با صدای لرزان گفت : ننوشته ام !
معلم با خطکش چوبی پسرا تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت ,
پسرک در حالی که دستهای قرمزو ورم کرده اش را به هم می مالید
زیر لب گفت : آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را مینوشتم !
گاهی
نیاز داری به یه آغوش بی منت
که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد
که وقتی تو اوج تنهایی هستی
با چشماش بهت بگه :
هستم تا ته تهش! هستی؟؟؟