خدایا!
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
من
بی تو
در غریب ترین شهر عالمم...
بی من
تو در کجای جهانی
که نیستی؟!...
تا خانه چشمانت راهی نیست ، وقتی که نگاهت را از من دریغ میکنی ...
چه بگویم
وقتی که نه تنها چشم هایت را ، بلکه دریچه قلبت را برویم بسته ای ...
اما...
بدان همیشه پشت پنجره "خیالم" برای چشمهایت چون چلچراغی میدرخشد...
بگذار در وجود تو گم شوم و تودر جستجوی من آهسته مرا بخوانی...
و مرا در قلبت پیدا کنی!!!
کـُـــل ِ دُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے .. باز هَم دِلَت میخواهَد… بَعضــے وَقتها ..
فَقَط بَعضــے وَقتها …
بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده … هَمِـﮧے ِ دُنیاے یــِک نَفَر باشــے…