سایت عاشقانه
دلنوشته های آرش آریایی
این هم از یک عمر مستی کردنم


این هم از یک عمر مستی کردنم

سالها شبنم پرستی کردنم

ای دلم زهر جدایی رابخور

چوب عمر باوفایی را بخور

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت

خنده ای برخاطراتت کرد و رفت

من که گفتم این بهار افسردنیست

من که گفتم این پرستورفتنیست

آه عجب کاری به دستم داده دل

هم شکست و هم شکستم داده دل

گمگشته


من به مردی وفا نمودم واو

پشت پا زد به عشق وامیدم

هرچه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

دل من کودکی سبکسر بود

خود ندانم چگونه راوش کرد

او که میگفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم به جامش کرد

باز هم در نگاه خاموشم

قصه های نگفته ای دارم

باز هم چون به تن کنم جامه

فتنه های نهفته ای دارم

باز هم میتوان به گیسویم

چنگی از روی عشق ومستی زد

باز هم میتوان در آغوشم

پشت پا بر جهان هستی زد

باز هم می دود به دنبالم

دیدگانی پر از امید ونیاز

باز هم با هزار خواهش گنگ

می دهند به سوی خویش اواز

زانچه دادم به او مرا غم نیست

حسرت و اضطراب و ماتم نیست

غیر از ان دل که پر نشد جایش

به خدا چیز دیگرم کم نیست

کو دلم کو دلی که برد ونداد

غارتم کرده داد میخواهم

دل خونین مرا چه کار اید

دلی ازاد وشاد میخواهم

دگرم ارزوی عشقی نیست

بیدلان راچه ارزو باشد

دل اگر بود باز می نالید

که هنوزم نظر با او باشد

او که از من برید وترکم کرد

پس چرا پس نداد ان دل را

وای بر من که مفت بخشیدم

دل آشفته حال غافل را

 

سالها میگذرد از شب تلخ وداع


سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از آن شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...
 
تنها...
 
دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...
 
تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود
 
قصه ای بود و نبود ..
نمی دانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟


                                              نمی دانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟

نمی دانم تو را بخوانم که برگردی یا خودم را دعا کنم که بیایم؟

از این بنالم که نیستی یا از آن بنالم که چرا هستم؟

هیچ میگویی اسیری داشتی حالش چه شد؟

خسته من نیمه جانی داشت احوالش چه شد؟

دلم تنگ است نمیدانم زتنهایی پناه آرم کدامین سو

پریشان حالم و بی تاب میگریم

و قلبم بی امان محتاج مهر توست

نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم

من به دنبال تو هموچون کودکی هستم......

خداحافظ همين حالا،


خداحافظ همين حالا،

 همين حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطي که بفهمي تر شده چشمام

خداحافظ کمي غمگين به ياد اون همه ترديد

به ياد آسموني که منو از چشم تومي ديد

 اگه گفتم خداحافظ نه اين که رفتنت سادست

 نه اين که مي شه باور کرد دوباره آخر جادست

 خداحافظ واسه اينکه نبنديم دل به رويا ها

 بدونيم بي تو با تو همين جسم اين دنيا ،

خداحافظ خداحافظ همين حالا خدا حافظ


SEO Reports for asheqane.ir
تعداد صفحات 352 صفحه قبل 1 ... 292 293 294 295 296 ... 352 صفحه بعد