شهر،
پر است از خاطره های با تو بودن...
باران که می بارد
همه چیز،
تازه می شود
ومن به زخم کهنه نیمکتی فکر میکنم
که بر تنش حک شده بود:
آمدم...
نبودی...
آخر بازی ست...
سک، سک !!!
پیدایت کردم...
آنجا...در آغوش او...
به سلامتی خودم!!
که ماه هاست ترکم کردی و
رفتی پی عشق تازه ات...،
اما من هنوز دلم نمیاد،
شماره شناسنامه و شماره تلفنت رو،
از روی تمام پسوردام پاک کنم...
یادته یه روزی بهم گفتی
هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون،
که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه و بهت بخنده...
گفتم اگه بارون نیومد چی؟!
گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه اش میگیره...
گفتم یه خواهش دارم:وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار...
گفتی به چشم...
حالا امروز، من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره...
و توهم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی...
"تنهایی"تلفنی ست که زنگ میزند مدام...
صدای غریبه ایست که سراغ دیگری را میگیرد ازمن...
یکشنبه سوت وکوری ست که آسمان ابری اش ذره ای آفتاب ندارد...
حرف های بی ربطی ست که سر میبرد حوصله ام را...
"تنهایی"زل زدن از پشت شیشه ای ست که به شب میرسد...
فکر کردن به خیابانی ست که آدم هایش قدم زدن را دوست می دارند...
آدم هایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشم هایشان را میبندند اما،
خواب نمیبینند...
آدم هایی که گرمای اتاق را تاب نمی آورند و نیمه شب از خانه بیرون میزنند...
"تنهایی"دل سپردن به کسی ست که دوستت نمی دارد
کسی که برای تو گل نمیخرد هیچ وقت...
کسی که برایش مهم نیست روز را از پشت شیشه های اتاقت میبینی هر روز...
"تنهایی"اضافه بودن است در خانه ای که تلفن هیچ وقت با تو کار ندارد...
خانه ای که تو را نمیشناسد انگار...
خانه ای که برای تو در اتاق کوچکی خلاصه شده است...
"تنهایی"خاطره ای ست که عذابت می دهد هر روز...
خاطره ای که هجوم می آورد وقتی چشم هارا می بندی...
"تنهایی"عقربه های ساعتی ست که تکان نخورده اند وقتی چشم باز میکنی...
"تنهایی"انتظار کشیدن توست وقتی تو نیستی...
وقتی تو رفته ای از این خانه...
وقتی تلفن زنگ میزند اما غریبه ای سراغ دیگری را میگیرد...
وقتی در این شیشه ای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب...