وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش...
به لبخند بین حرف هایش...
به سبک ادای کلماتش،
به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش...
به چشم هاش خیره شو...
دستهایش را به حافظه ات بسپار...
گاهی آدم ها انقد سریع میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند...
کمی آرام تر باران...
او دیگر کنارم نیست ... ! ! !
چـه خـوب اسـت آدمها یـک نفـر را هـر روز دوسـ♥ــت داشتـه باشنـد
نـه هـــر روز یــک نــفــــر را ....!!
بگذار مرز تنهایی را
رد کنم …
ببین
گذرنامه ام
فقط مهر لبهایت را کم دارد …
این روزها ...
انسان ها تنهایی ات را پر نمیکنند ...
فقط خلوتت را بهم میزنند ...
هیچگاه دل آنان که بیصدا گریه میکنند را نشکنید
اینها کسی را
برای پاک کردن اشک هایشان
نـــدارند...
"حسین پناهی"
چقدر دیر فهمیدم …
که مخاطب “خاص” من متعلق به “عام” بود…!
مثل فندکی که سیگار چندین نفر را روشن می کند…!
هر کـسی رو می تـونستـم دوست داشتـه بـاشم
اگـر
دوست داشتـن "تــــــــــو" رو تجربه نکرده بودم...
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد ” شریک ” شدن
تو خوش باش به همین ” با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت
خـــدایـا . . . !
گـاهــی تــو را بــزرگــ می بـیـنـم و گاهـی کــوچـکــ ،
ایــن تــو نـیستی کـه بــزرگ می شــوی و کـوچـک . . .
ایــن مـنـم کـه گاهـی نــزدیـکــ مـی شـــوم و گاه دور . . . !!!
اجازه نداد از خودم دفاع كنم...
قلبمو با تمام احساسش له كرد و رفت و من ماندم و يك دنيا دلتنگيو دلشكستگي كه روز به روز بيشتر ميشه...
دلم تنگه تنهاس آشوبه...
پس كو خداييكه ميگن همين نزديكيياس
نویسنده : منیره
امـشبـ هـیچـی نـمے خـوآهـم !
نـه آغـوشـتـ رآ
نـه نـوازش عـآشقـآنـه اتـ رآ
نـه بـوسـه هـآے شـیریـنتـ....
فقـطـ بـیـآ
مےخـوآهـم تـآ سحـر بـه چشـمـآن زیبــــایتـ خیـره بـمــآنـم
هـمیـن کـآفـی استـ
بـرآے آرامـش قلبـــ بــی قـرآرم
تـو فقـط بـیــآ . . .
نویسنده : محمد و مونا
به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم؟
من که حتی وسوسه ی سیب نداشتم…
بی کسی هایم هوای آغوشی رادارد
که بی منت به آتش بکشد تمام نبودن هایت را
دلـــگـیــــرم از اونایی که هرچی داشتم براشون رو کردم ولی ازم سیــــر شـدن . . .
دلـــگـیــــرم از اونایی که منــو فــقــط واسـه روزای تـنـهـایـیـشون میـــخـواستــن . . .
فقط رفت
بدون کلامی که بوی اشک دهد ...
فقط رفت
بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد ..
فقط رفت فقط رفت
و من شنیدم
که توی دلش گفت: راحت شدم ...
نویسنده : شایان
دهقان،فداکاری نمی کند!
پسر شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسی می آورد!
پلنگ صورتی،زرد شده است!
میتـی کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!
ای کیــو ســان،مـُـدل مو عوض می کند!
دو قلـــوها،دست هــم را نمـــی گیــرند!
رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!
پینوکیـو،به فکر جرّاحی بینی است!
یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد!
پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!
دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی !
ولی... ولی چوپـان دروغگو،هنوز دروغ می گوید