چه جدی گرفتم شوخی های عاشقانه ات را...
و تو در عوض...
چه شوخی گرفتی بند بند شعرهای احساسی وجودم را ;
چه سرمست میخندی،
و من چه عاشقانه نبودنت را تاب آوردم .
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ،
سکوت را فراموش میکردی و تمامی ذرات وجودت
عشق را فریاد می کرد...
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم،
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی ،
تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را
با خود به عرش خداوند ببرم...
ﻧـﺰﺩﯾـﮏ ﺗـﺮ ﺑﯿـﺎ ...
ﺗﺎ ﺑـــﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﺗﻦ ﺍﺕ
ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺩﺭ ﭘﻮﺳﺖ ﺗنم
ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ...
ﻣﺜﻞ ِ ﺩﻭ ﻣـﺎﻩ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺸﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ ...
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺑﯿﺎ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ ...
آنقدر از تو نوشتم....
تا آینه هم در انعکاس تصویرت شکست !!!
دیگر نه قلب مرا درمانی است نه اینه شکسته را !!!