تو را خودم چشم زدم
بس که نوشتمت میان شعرهایم
بیآنکه
اسپند بچرخانم
میان واژهها . . .
تو را خودم چشم زدم
بس که نوشتمت میان شعرهایم
بیآنکه
اسپند بچرخانم
میان واژهها . . .
غرور سرکش من رام میشود
در کشاکش بوسه هایی که به من میدهی
و تمام وجودم را ارام میکنی!
دلم چمدانی می خواهدکه بازش کنی
وپرازیادبودهای من باشد
دلم یک دفتر،شعرمی خواهد
به خط توبرای من
که بگویی سرودمت
به هرزمان
به هرزبان
به هربیان
ومن دربیت بیتش گم شوم....
عشق اگر نبود تو دنیا
اینهمه شاعر دلتنگ نبود!!
اینهمه نغمه و شعر و آهنگ نبود!!
نفس هایت را بشمار...
بس است! همین کافیست..
فقط نفس های خودت.. مگر نه تو تمام دنیای منی؟
نفس هایت قد همه ی ادم های دنیاست برایم...
قد نفسهایت دوستت دارم دنیای من...