و من فریب چشمانت را خوردم
چشمان حیله گری داری اول مست میکند
بعد عاشقت میکند
و حالا با من سخن میگوید
و من خوشحالم فریب این چشمان را خورده ام
و دلم را ربوده ای
دوستت دارم...
میتـــَرسم آنقـــدر دوستت بِدارم که خُدا هم شک کنَد
که آغاز عِشق از آدم و حوا بوده یا از مــا!
عــــاشقانه هایم
تـــــمامی ندارد!
وقتی تـــــــــــــــو
بـــــهــــترین
اتــــفـاق
زندگـــی ام هــستـــی...
چه کار به حرف مردم دارم . . .!
زندگی من همین است
شب که می شود عاشقانه ای می نویسم
خیره می شوم به عکست و با خودم فکر می کنم
مگر می شود تو را دوست نداشت ... !!؟؟
بــــاز هـــــم خیال تــــو
مــــرا
“برداشــــت”
کجــــا می بــــرد نمــــی دانــــم!