گـاهـی وقـتـی دلـم …
فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت …
رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم …
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
انقدر دوست دارم ک بعضی وقتا یادم میره ک دوستم ندارری !
گـاهـی وقـتـی دلـم …
فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت …
رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم …
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
انقدر دوست دارم ک بعضی وقتا یادم میره ک دوستم ندارری !
کارم …
از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه غرق شده ام …
چرا که می دانم…
می دانم که چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد …
و من در برابرشان جز …
“نگریستن” چاره ای ندارم .
فقط برای یکبار!!!
فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده،
مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن…!
سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم…!
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ، و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …